براي تو 41 (و باز قصه تلخ رفتن)
امروز يكي از همكاران عزيزم به قصد اقامت در استراليا از پيشمون رفت و دوباره قصه تلخ رفتن عزيزي و بدرقه و خداحافظي. به قول عزيزتريني كاش خارج وجود نداشت. كاش كاش كاش و هيچكدام از اين اي كاش ها تسكين دهنده درد رفتنشون و نبودنشون نيست. دلتنگي چيز غريبيه مثل يه بغض هميشه تو گلوت مي مونه و حتي توي شادترين لحظه هاتم همراهته. عزيز جونم چه خوبه كه دنياي شيرينت هنوز دلتنگي نداره، غم بي پايان نداره و هيچ بغضي توش نمونده. هميشه وقتي صبر در نيمه راه بود مي رسيدي مي آمدي و دل آشفته ام را سامان مي بخشيدي اكنون صبر به سر آمده كار دل از آشفتگي گذشته كجايي؟ پرسه زدن در رويايت ديگر تسكيني بر نبودنت نيست ب...
نویسنده :
مامان خورشید
8:12